Sunday, April 30, 2006

بی مهرم!؟

مگر تو نخواندی مهر را ز چشمانم
مگر تو ندادی امید به فردایم
مگر نشنیدی سرود قلبم را
مگر نچشیدی لبان گرمم را
مگر نگرفتی حدیث عشق را ز دستانم
مگر نگذاشتی مُهر همتایی به زیر لبهایم
مگر تو ندیدی سرور همدمی به رخسارم
بدان زمان که نشستی ورای انظارم
چرا ندیدی و اکنون گمان کنی که بی مهرم ...!؟

Sunday, April 16, 2006

تشویش


ساکت تر از سکوت ...، تنهاتر از غروب ...، در کوچه باغ احساس ...، در حسرت یک لبخند کودکانه ...، در انتظار فردایی مجهول ...و امیدهایی احمقانه تر از دیروز ...!؟
پیش رو آینه ای است ، نمایانگر تصویر پر از تشویش دیروز ...، تصویری از جاده نا امن طی شده ...، تصویری از گذشته تلخ ...، از بی قراری های مبهم ...، از احساسهای یخ زده ...!؟

Saturday, April 08, 2006

بی ستارگی


ستاره کوچک آسمان کم سو تر از دیروز در پشت پنجره های چوبی احساس به انتظار لحظه ها نشسته است . لحظه ها ... . لحظه بودن و سوختن ... !؟ یا لحظه پر کشیدن ، پروازی رو به سوی خاموشی ... !؟ باز هم تجربه رها شدن در تاریکی آسمان ، در جستجوی تنها ستاره گمشده اش ... !؟
مبادا حرفی بزنید ... مبادا به او بگویید که ستاره ها بی ستاره اند ... !؟ زیرا او تنها به این امید زنده است