Thursday, October 19, 2006

پروانه وار

پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت می گردید
...در رویای حیات
نمی دانست که این روشنایی رهنمون تاریکی است!؟

7 Comments:

At 3:09 PM, Blogger mohsen said...

خیلی دیر به دیر اپ می کنی

 
At 6:39 PM, Blogger Mona said...

من هم ياد اين شعر سهراب افتادم:
آمدم تا تو را بويم
و تو گياه تلخ افسوني
به پاس اين همه راهي كه آمدم
زهر تلخ دوزخي‌ات را با نفسم آميختي
به پاس اين همه راهي كه آمدم

 
At 3:20 AM, Blogger mohsen said...

حق با تویه شرمنده .راستی من شدید مشتاق دیدارم. راهی هست . ایدت رو به هم بده لطفا

 
At 2:08 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام عزیزم . ممنون از توجه و لطفت که بهم سر زدی .عیدت مبارک

 
At 11:37 AM, Anonymous Anonymous said...

پروانه بودن خيلي مشكله، خيلي

 
At 4:53 PM, Anonymous Anonymous said...

پروانه که سوخت .... شمع که آب شد ... شب که به خنجر بی رحم سپیده دریده شد ... هنوز رویای من به نیمه نرسیده بود ... که ... تو خوابیدی ... تا رویای پروانه ببینی...

 
At 1:27 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام
من راوی استم تقریبا تازه کارم با وبلاگی که شعر هایم را در آن گنجانیده ام وبلاگ ها را سرزدم و از سروده اخیرتان خیلی خوشم آمد اگر اجازه بدهید میخواهم شما را لینک کنم شماهم برای اینکه با من بهتر آشنا شوید لطفا یک سری به من بزنید
منتظرم
خدانگهدار

 

Post a Comment

<< Home