Saturday, April 08, 2006

بی ستارگی


ستاره کوچک آسمان کم سو تر از دیروز در پشت پنجره های چوبی احساس به انتظار لحظه ها نشسته است . لحظه ها ... . لحظه بودن و سوختن ... !؟ یا لحظه پر کشیدن ، پروازی رو به سوی خاموشی ... !؟ باز هم تجربه رها شدن در تاریکی آسمان ، در جستجوی تنها ستاره گمشده اش ... !؟
مبادا حرفی بزنید ... مبادا به او بگویید که ستاره ها بی ستاره اند ... !؟ زیرا او تنها به این امید زنده است

2 Comments:

At 11:01 PM, Anonymous Anonymous said...

سهم تو
شوق دلم
مستي من
از نفس باور عشق
در نوازشگري خاطره ات
سهم من
آمدن حس نياز
اين اسارتگر بستان وجود
در پي جستن تصوير نهان
از گهر هم نفسي
سهم تو
حس تلاطم
غزل موج غرور
سفر ابر ملالت زده
در زمزمه بارش چشم
سهم من
رخوت هم فاز شدن
با تپش آينه ات
شعله لحظه دلباختنت
از نگه قاتل من
سهم تو
بو سه بر اين
مخمل گيسوي بلند
رخ ز مستي زده
تا پيچ و گذار کمرم
سهم من
لمس نگاهت
گذر پيچک عشق
دور اين قامت من
در پي تسخير دلم
سهم تو
شعر تب غرق شدن
آمدن فصل نياز
مردن از سوختن و
زنده شدن در شب راز

 
At 11:13 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام.زندگي بي ستاره امكان نداره . اما زندگي بدون حضور ما ، چرا . پس تا هستيم از وجود ستاره اي در زند گي مان لذت ببريم .... دوباره سلام .

 

Post a Comment

<< Home