Wednesday, November 22, 2006

مرداب

من عصاره تلخ یک عمر تنهایی ام
که از دستان بی رحم روزگار ذره ذره می چکم
من بغض خفه شده آرزوهای دست نیافته ام
شیرین ترین و زیباترین لحظاتم
غرق در مرداب غصه ها و بی مهری هاست
رکود و سکوت ، فوران می کند
و من در سردترین بی پناهی
آخرین دست و پا زدنهایم راتجربه می کنم
برای رهایی از این مرداب تاریک...!؟

8 Comments:

At 12:33 PM, Blogger Mona said...

be ghole khodet ke hamishe migi: khoda ro hamishe shokr kon :)

 
At 4:38 PM, Anonymous Anonymous said...

tanat atash mishavad vaghti dar dele tarike jangale tanhaeehayat
dastat be hich kerme shab tabi nemiresad... een razae chashmhaye pesarak bood ...dar akharin booseye dokhtarak ... be aeene ...

 
At 8:45 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام دوست من
بسیار زیبا بود و خواندنی
خیلی لذت بردم
منتظر شما هستم تا با نظر تان شعرهای مار هم به پختگی شعر های خودتان نزدیک کنید
موفق باشید
راوی

 
At 11:19 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام به شما.
به زیبایی خزان زرد که همچو خورشیدی از زمین می تابد.
خوشحال هستم که با شما که طبع شعری خوب و قلم زیبایی دارید آشنا شدم.
واقعا که زیبا گفتید این نشان از درون متعالی شماست که باید با کوشش و تمرین های بیشتر به آن دست پیدا کنید.
و یادم هست که حتما شام را لینک کنم.
و منتظر شماکه به من حتما سر خواهی زد خواهم بود.
بهترین آرزوها برای شما را دارم.

 
At 2:32 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام.
ممنونم از محبت شما نسبت به من.

 
At 8:33 AM, Anonymous Anonymous said...

زندگی سراسر دست و پا زدن در نهایت مردن است

 
At 11:02 PM, Anonymous Anonymous said...

به امید نگاهت ایستادن
به روی شانه هایت سر نهادن
خوشتر از این آرزویی است
دهان کوچکت را بوسه دادن

 
At 10:27 PM, Anonymous Anonymous said...

salam . be roozam o montazer.

 

Post a Comment

<< Home