Friday, February 24, 2006

باور شدن


نمی دونم تا حالا نهال موریانه زده دیدی یا نه ، حالا من هم مثل همون نهالم که ذره ذره از درون می پوسم وتو این شکستن رو نمی بینی . دوست داشتم حداقل یکبار نگاهم رو می دیدی تا همه نگفته ها وننوشته ها رو از تو چشمام می خوندی . دوست داشتم وقتی ساکت بودم دلیل سکوتم رو می پرسیدی تا همه حرفهای دلمو با یه سکوت دیگه می شنیدی . دوست داشتم سمفونی عشقمو تو بلور اشکهام می دیدی تا اینطور بی رحمانه نظاره گر افتادن و شکسته شدنشون نبودی . کاش یکبار هم تو عشق و دوست داشتن رو برام ترجمه می کردی و من هن یکبار دوست داشته شدن رو تجربه می کردم . کاش یکبار هم من ماه تو می شدم و تو ... !؟

Saturday, February 18, 2006

بغض سنگین


باز امشب درد تازه ، بغض سنگین
می دهد آزار، جان خسته را
می رباید خواب را
از چشم بی سو گشته ام
درد خاموش پرنده
درد جانکاه سیاهی ها
او ندارد بال پرواز
برگرفته زندگی ، این روزگار لعنتی
بالهایش را، نه تنها بال او
او و شاید چند مرغ عاشق دیگر
کاش می شد ...!؟
کاش می شد اندکی از دردشان کاست
یا که آن را با همه قسمت نمود
کاش می شد قسمتی از دردشان را می خریدی
کاش می شد اندکی از بغضشان را می چشیدی
تا که از سنگینی این بار کم می شد
کاش می شد مرهمی بر زخم خاموش نهاد

Tuesday, February 14, 2006

دل شکسته


وقتی نگاهت رو ازم گرفتی و منو تو حسرت چشات گذاشتی ...، وقتی نجواهای تسکین دهنده ات رو ازم دریغ کردی و منو با آشوب دلم تنها گذاشتی ...، وقتی دلت رو از دلم جدا کردی و نذاشتی صدای تپشهای قلبت رو بشنوم ...، نبودی ببینی ... نبودی ببینی که چشام بیشتر از هر وقت دیگه باریدن و بیش از هر از زمان دیگه واسه آینه ها حرف زدن . تو نبودی تا تیکه های شکسته قلبم رو ببینی که چطوری تو تاریکی شب های بارونی به درددل نشسته بودن ..!؟

Thursday, February 09, 2006

امید














در دریای مواج و خروشان زندگی ، در تکاپوی رسیدن به ساحل آرام وجودت،قایق کوچک شکسته در موج با همراهی پاروی امید در حرکت است . طوفانهای سهمناک را بنگر که هر لحظه امواج خشمگین را در راسـتای ویرانگری هدایـتگرند و زورق تنها ، تنهاتـر از همیـشه در آرزوی ساحل قرار در حال گریز از گرداب . و تو با جذر و مد نگاهت تماشاگر حرکت عاشقانه من . همه جا رو به تاریکی است ، نور وجودت را بر من بتاب ومرا همرهی کن
خسته ام ، دستم بگیر ، ماه من!؟

Sunday, February 05, 2006

چشم انتظار


عمری در جستجوی تو در صحرای بی آب وعلف عشقت پابرهنه گشتم . تشنگی دیدارت ، دلم را سوزاند و هرم عشقت ، جانم را . تو سرابی بودی در کویر خیالم که مرا بی اراده به سوی خود می کشاندی . آنچنانکه مرا تا مرز کاخ آرزوهایم پیش بردی . چه شیرین بود لحظه ورود و چه تلخ بود حقیقت باور سراب . حقیقت نبودن تو و حقیقت تنهایی من .هم اکنون کاخ آرزوهایم تبدیل به کلبه تنهاییم شده که هر روز فرسوده تر از دیروز می شود و با فرو افتادن هر خشتی از آن جسمم پژمرده تر می گردد و من سالهاست که در زیر آوار کلبه چشم به راه دست یاری تو هستم

Wednesday, February 01, 2006

صبوری


ساز رفتن می زنی
دلدار آتش می زنی
گفته بودی همدمی
اکنون کنی بی همرهی
گفته بودی عاشقی
از حال دنیا غافلی
گفته بودی همچو خاکی زیر پایم
لحظه لحظه می کنی جانت فدایم
گفته بودی عشق تو عشقیست پاک و بی ریا
می دمی عشقت به جانم همچو عیسی مسیحا
گفته بودی گر نباشم ، تو دگر بودن نمی خواهی
می روی از این دیاروتو دگر اینجا نمی مانی
گفته بودی می روی تا بازگردی تا ابد نزد ستاره
رفتی و دیگر ندارم از تو حتی یک نشانه
تو برفتی و فراموشم بکردی
دل در اندوهت صبوری می کند
تو جفا کردی ولی باز او دعایت می کند
عشقت نگهداری کند