Sunday, April 16, 2006

تشویش


ساکت تر از سکوت ...، تنهاتر از غروب ...، در کوچه باغ احساس ...، در حسرت یک لبخند کودکانه ...، در انتظار فردایی مجهول ...و امیدهایی احمقانه تر از دیروز ...!؟
پیش رو آینه ای است ، نمایانگر تصویر پر از تشویش دیروز ...، تصویری از جاده نا امن طی شده ...، تصویری از گذشته تلخ ...، از بی قراری های مبهم ...، از احساسهای یخ زده ...!؟

6 Comments:

At 6:56 PM, Anonymous Anonymous said...

تو اي آغاز شيرين، اميد هر سرانجام
براي هر ترانه، تو اي هميشه الهام ، دليل هر سرودن، تو هستي
تو اي شكوه پرواز ، تو اي لطيف تر ياس
مثل كوير و بارون، برهنه باش در احساس
يگانه ناجي عشق تو هستي ،تو اي زلال جاري! تو اي درياي آرام!
بگذار غرق تو باشم، بشورم خستگي ها
ميشه از تو پلي زد به رويا ، ميشه از تو شروع كرد، بايد با تو طلوع كرد
ميشه در تو گذر كرد، بايد با تو سفر كرد ، تو اي شوق رسيدن به فردا!
در امتداد افكارم من از عشق تو سرشارم
چه لبريزه همه ذرات من از حس عشقت
تويي عشقم تو معبودم ، تويي بهشت موعودم
خدايي كن كه در محراب دل، تنها تو هستي،عشق من! تنها تو هستي
عشق من ، عشق من ، عشق من تو هستي ، تو هستي

 
At 6:56 PM, Blogger Mona said...

vaghe'an ayandeie ke hichish ma'loom nist

 
At 9:32 PM, Anonymous Anonymous said...

salam . khoobi khanoomi?
dast neveshtehat mesle hamishe adamo vadar be taamogh mikone. ensane emroozi asire tashvishe va to be dorosti an ra yafte ee . pas salame dobare.

 
At 12:49 AM, Anonymous Anonymous said...

تا مگر شيشه اين كاخ به هم درشكند
تا مگر ولوله افتد به دل قصر سكوت
دست در حسرت سنگ
سنگ در آرزوي پرواز است

 
At 4:02 PM, Blogger Zohreh said...

در ذهنم از تو تصویری ساخته ام و در آن انعکاست را می نگرم.مرا به خاطر زندانی کردنت در قفس ذهنم ببخش.

 
At 7:46 PM, Anonymous Anonymous said...

تو را چه مي رسد اي آفتاب پاك انديش
تو را چه وسوسه از عشق باز مي دارد ؟
كدام فتنه بي رحم
عميق ذهن تو را تيره مي كند از وهم ؟
شب آفتاب ندارد
و زندگاني من بي تو
چو جاودانه شبي
جاودانه تاريك است
تو در صبوري من
اشتياق كشتن خويش
و انهدام وجود مرا نمي بيني
منم كه طرح مودت به رنج بي پايان
و شط جاري اندوه بسته ام اما
تو را چه وسوسه از عشق باز مي دارد ؟
تو را چه مي رسد اي آفتاب پاك انديش؟
ز من چگونه گريزي
تو و گريز از خويش ؟
به سوي عشق بيا
وا رهان دل از تشويش

 

Post a Comment

<< Home