Thursday, March 30, 2006

اولین سلام

امشب دوباره خاطرات سپید عشق تو در وجودم زنده گشته ... !؟
یکبـار دیگر نسیم بهاری بوی نفسهای جانبخشت را به ارمغان می آورد و یاد و خاطرت را در صندوقچه فرسوده ذهنم جلا می بخشد
اشک فراق باز هم بذر اولین سلام را آبیاری می کند به امید رویش درخت محبت تو ... . غافل از اینکه شوره زار کویر غربت ، سوز سرمای بی مهری هایت و ابر احساس بی بارانت بذرعشق را در نطفه خشکانیده ... !؟

Saturday, March 25, 2006

صداقت کودکانه


می خوام بچه باشم ، یه کودک ، یه بچه با یه دنیای کوچیک ، با یه دنیای پاک و بی ریا.
می خوام بچه باشم ، یه بچه غرق در سادگی ، یه بچه با یه باغ پر ازمیوه های معصومیت .
می خوام دیوونه باشم ، یه دیوونه با یه دنـیای خیالی ، با یه دنیای رویـایی رنگی و دور از حقایق سیاه .
می خوام دیوونه باشم و واقعیتها رو نبینم ، می خوام تو دنیای دیوونگیم واسه خودم زندگی کنم .
می خوام بچه باشم تا حقایق رو درک نکنم ... .
می خوام دیوونه باشم تا حقیقت رفتن تو و غربت خودم رو هیچوقت هیچوقت باور نکنم .
می خوام بچه باشم تا ساده لوحانه فکر کنم هنوز دوستم داری .
می خوام دیوونه باشم و تا ابد دیوونه وار دوستت داشته باشم .
می خوام بچه باشم تا هنوزم تو دنیای حرفهای رنگارنگت سرشار از خوشیهای کودکانه واسه خودم بچرخم و بچگی کنم .
می خوام بچه باشم و با تمام سادگی هنوز به صداقتت ایمان داشته باشم .
می خوام بچه باشم و گول لبخند ها رو بخورم . می خوام بچه باشم و هنوز فکر کنم که آخر دوست داشتن 10 تاست .
می خوام دیوونه باشم و فراموش شدنم رو فراموش کنم و همیشه دیوونه دلت باشم .
می خوام دیوونه باشم تا یه آینه ته جاده بچگی بذارم و جاده رو ادامه بدم . می خوام دیوونه باشم تا باختنم رو باور نکنم ... !؟


Friday, March 17, 2006

زمان


ساعت زندگیم در جا می زند . صدای تیک تیک عقربه های پوسیده ، سکوت تنهاییم را بر هم می زند . روان ، در جاده ای نا هموار ، در سکوتی رعب انگیز ، رو به کدامین غروب ...!؟
خسته ام ، پاهایم را یارای گام دیگر نیست . طنینی مرا به ته جاده فرا می خواند . عقربه ها ، مایل به سکون . زمان زیادی باقی نیست تا پایان ...!؟

Friday, March 10, 2006

عبور

به خاطر دارم مهربانیهایت را ، برق پر معنای چشمانت را ، به خاطر دارم دستان گرم یاری گرت را ، طنین صدای آرامش بخشت را، به خاطر دارم احساس سرشارت را ، وسعت دل بی قرارت را ، به خاطر دارم ...!!!؟
افسوس که سهم من از اینهمه زیبایی ، گذر تو از من دلباخته بود در سکوتی سرد و بی انتها... . چه کنم که دل در گرو زیباییهای ماورائی توست و مرا قدرت ماورائی نیست

Friday, March 03, 2006

شوق دیدار

دردم فزون شود هر لحظه ، ای روزگار بی وفا
قلبم برون شود از سینه ، یاوری نیست مرا
در وادی زندگی ، اشک است حاصلم
کس را ز حالم خبر نیست جز دلم
دل در شوق و آرزوی یک دیدار
هر لحظه هر دم نشسته است به انتظار
تا کی کند جان خسته ترک این دیار
شاید که آرام گیرد لحظه ای در کنار یار