Friday, March 17, 2006

زمان


ساعت زندگیم در جا می زند . صدای تیک تیک عقربه های پوسیده ، سکوت تنهاییم را بر هم می زند . روان ، در جاده ای نا هموار ، در سکوتی رعب انگیز ، رو به کدامین غروب ...!؟
خسته ام ، پاهایم را یارای گام دیگر نیست . طنینی مرا به ته جاده فرا می خواند . عقربه ها ، مایل به سکون . زمان زیادی باقی نیست تا پایان ...!؟

2 Comments:

At 8:10 AM, Blogger Mona said...

دورها آوايي است كه مرا ميخواند

 
At 6:14 PM, Anonymous Anonymous said...

s

 

Post a Comment

<< Home