روزی که آمد با خودش کوله باری از عشق داشت
و مرهمی از جنس محبت
برای مداوای زخم تنهاییم
...آمده بود تا بشکند تُنگ غربتم را
همراه شدیم به سوی شهر آرزوها
...روان گشتیم در جاده های سبز امید
باورم نیست که حال ، غریبی تنها شده ام
در نیمه راه ، با کوله باری از غم
در حصار تاریکی و هراس
.
.
.
و اینک او خودِ زخم است