من عصاره تلخ یک عمر تنهایی ام
که از دستان بی رحم روزگار ذره ذره می چکم
من بغض خفه شده آرزوهای دست نیافته ام
شیرین ترین و زیباترین لحظاتم
غرق در مرداب غصه ها و بی مهری هاست
رکود و سکوت ، فوران می کند
و من در سردترین بی پناهی
آخرین دست و پا زدنهایم راتجربه می کنم
برای رهایی از این مرداب تاریک...!؟