وداع
شامگاه بی قراری بود و ابرهای سیاه بر روی دیدگانم سنگینی می کردند ، در سکوتی که چشمها هزاران قصه نگفته داشتند و تمام صحنه ها یک به یک در صفحه ذهن آشفته ام حک می شد . شیرینی چهره پاک و معصومت به هنگام وداع ، هنگامی که یکدیگر را در آغوش کشیدیم وبه اندازه ابرهای آسمان باران داشتیم و چه تلخ بود لحظه ای که هم آغوشیمان با سوت هراس انگیز به جدایی تبدیل می شد . لحظه ای که چشمان دریاییمان خیره در هم خاطرات سالها با هم بودن را از نو مرور می نمود و بغض هایمان سنگین تر از همیشه " دوستت دارم" را در گلوی خشکیده مان خفه می کرد . هنوز گرمای لبهای لرزانت را بر روی گونه هایم احساس می کنم در انتظار بوسه ای دوباره ...!؟
7 Comments:
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگيرند در شاخ تلاجن سايهها رنگ سياهی
وزآن دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
درآن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم يادآوری يا نه
من از يادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
...
هزاران هــزار لذت آشناي ها
به يك لحظه غم جدايي نمي ارزد
ترانه را در سكوتم بشنو
نور را در سياهي ام ببين
فانوس را در سرماي حضورم لمس كن
رود را بر خشكي كوير تجسم كن
آغاز را در ختم روانم جستجو كن
و رويا را در بيداري ام بيفشان
------------------
در امتداد غروب چشمهايم طلوعي دوباره اش
در بستر شكسته ي بازوانم پروازي باش
بر اصوات مرده ي لبانم قناري ها و جيرجيرك ها را و سهره ها را رها كن
با گامهايت بر سنگفرش سينه ام رقصي پر شكوه را آغاز كن
و مرداب دلتنگي ام را پر كن از شكوفه ها ييكه ميوه خواهند داد
سلام .هميشه هر آمدني را رفتني بوده است وداع همواره سخت مانده. جدا شدن از آغازمان ،خاطره ها را مي سازند و خاطره ها بخش بزرگي از زندگي مان را. و مي شود دلمشغولي هاي فاصله ي دو ديدار . جدايي ها عشق ها را داغ تر و دوست داشتن ها را لبريز از خواستن مي كند . با اين همه براي خداحافظي هميشه وقت است . بودن در كنار يكديگر را پاس بداريم تا حسرت بعد از وداع سنگين تر نشود .بدرود
يه وقت مياد که آسمون چشمای ما رو باز کنه
هرچی تو خواب ديده بوديم تو بيداری پرواز کنه
کبوتر شکسته بال که صلح آزادی مونه
دوباره خوندن از نشاط قلبا رو آغاز کنه
بال بزنه ميون ابرای حضور کودکی
بياد رو پشت بوم خنده واسه فردا ناز کنه
اينه لحظه ای که آرزومونه
جنگ ديگه تموم ميشه نمی مونه
آخر هزار و يک شب غرور
عشقه که به حکم فردا می مونه
يه وقت مياد که ياغی ساعت خواب به فکر صلح
چشمای منتظر رو از زمونه بی نياز کنه
تو حوض دلبستگی ها نشسته آب تنی کنه
دووم اين حادثه رو با ساعتا دمساز کنه
کليد عشق رو بياره بذاره تو دست سکوت
قفل غرور رو با متانتی که داره باز کنه
اينه لحظه ای که آرزومونه
جنگ ديگه تموم ميشه نمی مونه
آخر هزار و يک شب غرور
عشقه که به حکم فردا می مونه
salam vaghean khily alye
oh zohre jan! omidvaram jash khali nabashe, harchand midoonam ke vaghe'an jash khali hast:
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هركجا هست خدايا به سلامت دارش
Post a Comment
<< Home